نشسته ام پشت سیستم.

پنجره ی اتاق باز است و صدای عطسه های بهاره و تابستانه ی خانم همسایه،

پشت سر هم توی حلزونی های گوشم فرو می رود...

همان عطسه های پی در پی که سمفونی هر روزه ی روزهای بهار و تابستان من است :)

خسته از بی حس و حالی و به روز نبودن وبلاگ های دوستانِ جان،به یک وبلاگ قدیمی سر می زنم.

ناگهان چشمم به عنوانی می خورد.

کلیک می کنم.

لبخند می زنم. می شود حکایتِ "یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور..."


:: یک بعدازظهر تابستانی،

با مهربانی های نسیم بانو که اینگونه آرام می وزد،

با پیداکردن یک دوست قدیمی،

باعث می شود  معده ی گشنه و غش کرده ام را که مدام  از خماری نخوردن غذا دست و پایش را چنگ می زند،فراموش کنم :)


:: البته که ماه رمضان دوست داشتنی است :)