هنزفری توی گوشم بود...سرعت شاید 100...شاید 80...چشم هایم به اتوبان...به ماشین ها...فروشگاه ها...چراغ ها...بنرها...بوی زغال و بلال می آمد...بوی تاریکی...شب بود...سکوت...نه...سکوت نبود...صدای ماشین می آمد...صدای خنده ی مسافرانِ گوشه ی خیابان و جلوی فروشگاه ها...صدای جز و جز زغال...بوی دوسیب آلبالو...هنزفری هنوز هم توی گوشم بود...بی ترانه...شب بود...من بودم...خدا بود...دستِ باد بود...زلف پریشانم بود...تو...نبودی...


+ بشنوید.