اگر خودت بودی...

اگر می دیدی چگونه یک روزهایی نبودنت،

نداشتنت،

نفس نکشیدنت،

دست می گذارد بیخ گلویم...

اگر تقویم رنگ پریده ی اتاقم را در چشمانت قاب می کردی،

ضربدرهای نبودنت را می شمردی،

اشک های پای ضربدرها را می دیدی،

آن وقت...

شاید

از پس کوچه ی دلتنگی هایم می گذشتی و 

به روی همه غم هایم 

حریری از جنس مهربانی می کشیدی...

و دست بلند می کردی برای گورستان شادی هایم...

تا یک به یک به پا خیزند...

آخ که تو

قیامت لحظه های منی...


:: عکس از ناکجا آباد...