توی زندگی درست زمانی که انتظارش را نداریم کسی با یک حرکت کوچک باعث می شود توی دلمان کیلوکیلو قند آب شود...یا خودمان با کارهای کوچکی که اصلا فکرش را نمی کنیم می توانیم دل یک آدم را شاد کنیم...وقتی توی جعبه ی دنبال کنندگانم " آووکادو" را دیدم یک دانه ی کوچک شادی توی دلم جوانه زد...آووکادو جدا برای من خاص هست...چه از سال پیش که خاموش دنبالش می کردم و از اعضای بیان نبودم...چه حالا که کامنت هم میگذارم و اکثرا پاسخش یک لبخند  " :-)" است...برای همین توی این بامداد شهریوری بابت این دانه ی کوچک شادی از تک درخت بیان تشکر می کنم...و جدا نخواستم آخرین باشم...فورا یک اس ام اس به میم.ر دادم...به میم.ر که فردا ( یا همین امروز با توجه به ساعت) تولدش است...تبریک گفتم...خندید...خوشحالم...چون من هم کسی هستم که توی این بامداد شهریوری یک دانه ی کوچک شادی توی دل کسی کاشتم...