۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بی مخاطب نویسی» ثبت شده است

اُردی ای که دلیل بهشت بودنش تویی...

تا حالا بهت گفتم چقد تو رو دوستت دارم؟

همیشه کل سال رو منتظر می مونم تا بهار بیاد...

با اردیبهشت زیباش...

با یه بغل شکوفه ی بهارنارنجش...

مثل این روزا که اردیبهشت مهمون خیابونای بارون خورده ی شماله...

این روزا همه جا پر از عطر بهارنارنجه...کوچه به کوچه...خیابون به خیابون...

این روزا همه جور دیگه ای عاشقن...

جور دیگه ای همو دوست دارن...

حتی اگه عاشق نباشی،وقتی عطر بهارنارنج کوچه باغ تو سرت می پیچه،

وقتی هوای بهار با همه ی مهربونیاش بغلت می کنه،

تمام وجودت میشه تمنا...تمنای اینکه هر تپش دل بی قرارت به بند عاشقی گره بخوره...

راستش...

منم این روزا جور دیگه ایَم...جور دیگه ای عاشقتم...

این روزای اردیبهشت که همه جا پر از عطر بهارنارنجه...

مثل همیشه پشت چراغ قرمز می ایستم و شیشه ی ماشینو پایین می کشم...

نسیم عصرونه ی بهار صورتمو نوازش می کنه...

یاد تو می افتم...

یاد خنده هات...یاد اسم منو صدا کردنات... 

که صدات می کنم و وقت جواب دادن،کلمه ها تو دهنت کش میاد و میگی:

" جااااان دلممممم؟ "

چشمامو می بندم تا دوباره ببینمت... تجسم نگاه تو زیباترین تجسم دنیاست مرد عاشق من...

لبخند می زنم...

خدا تو رو فقط و فقط واسه منه که این همه قشنگ آفریده...

چشمامو باز می کنم...

چراغ سبزه...

میذارم رو دنده و حرکت می کنم...

با خودم که فکر می کنم می بینم خیابونو با بوی بارون دوست دارم...بهارو با بوی تو...

این عشق نیست؟

راستی...

تا حالا گفتم بهت قد شکوفه های بهار نارنج دوستت دارم؟ :)


:: 1395/2/21

:: 01:00 بامداد

  • موافق ۱ | مخالف ۰
    • آبان دخت ...
    • سه شنبه ۸ تیر ۹۵

    تو تمامیت احساس منی...

    من از تمام دنیا یک آسمان می خواهم...

    و یک تو...

    و یک درخت،

    که بنشینیم زیر سایه اش...

    تو از خواب دیشبت برایم بگویی...

    من خیره شوم به چشمانت...

    تو بگویی: فصل عاشقانه ها که رسید تمام درختان خیابان هشتم را بشماریم

    من خیره شوم به چشمانت...

    تو بگویی: با توأما!!!!

    من خیره شوم به چشمانت...

    راستی مرد من،

    گفته بودم پیراهن سفید چقدر بهت می آید؟

  • موافق ۰ | مخالف ۰
    • آبان دخت ...
    • پنجشنبه ۳ تیر ۹۵
    تنها بودن های مدرن شهری،آن زمانی که حتی آسمان شب کنج کوچه ای تاریک می گرید،امثال مرا دست به قلم کرده و امثال غیر من را به هزاران کار دیگر مشغول...این است که می نویسم...