اگر خودت بودی...
اگر می دیدی چگونه یک روزهایی نبودنت،
نداشتنت،
نفس نکشیدنت،
دست می گذارد بیخ گلویم...
اگر تقویم رنگ پریده ی اتاقم را در چشمانت قاب می کردی،
ضربدرهای نبودنت را می شمردی،
اشک های پای ضربدرها را می دیدی،
آن وقت...
شاید
از پس کوچه ی دلتنگی هایم می گذشتی و
به روی همه غم هایم
حریری از جنس مهربانی می کشیدی...
و دست بلند می کردی برای گورستان شادی هایم...
تا یک به یک به پا خیزند...
آخ که تو
قیامت لحظه های منی...
:: عکس از ناکجا آباد...
- آبان دخت ...
- شنبه ۱۹ تیر ۹۵