مثلا توی جمعِ خیلی بزرگترها صدایم کنی،
بگویم: جان دلم؟
آبرویمان برود :)
- آبان دخت ...
- جمعه ۱۹ شهریور ۹۵
مثلا توی جمعِ خیلی بزرگترها صدایم کنی،
بگویم: جان دلم؟
آبرویمان برود :)
من عاشق همان لحظاتم...
همان لحظاتی که از هجوم با تو بودن،
کلمات در من لال می شوند...
:: عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد...
[قاسم نعمتی]
:: یه یکی دو روزی نیستم...می ریم خونه ی عموجان و کنار ماهیا و قناری ها و کبوترای باصفاش :))
مثلا بنشینی کنارم...
چتری هایم را کنار بزنی و بگویی:چه خبرا خانومم؟
و گل های سفید و کرمی توی فرش بهمان لبخند بزنند...
❊ ای دو سه تا بوسه ز من دورتر...
خنده ی تو با دل من جور تر :)
راستی مـ♥ـرد!
نمی دانی چه عالمی دارد بانـ♡ـو ی تو بودن...
:: هر تارموی تو غزلی عاشقانه است/دیگر رسیده تا کمر این شعر آخرت...
[صالح دروند]
من هنوز منتظرم...
منتظرم میان ثانیه های سنگین انتظار،
مادامی که سنگ فرش های خیس شهر را متر می کنم،ناگهان تکرار شوی...
من به این اتفاق ناگهانی محتاجم...
و به عصر باران خورده ای که تو را به قلبم هدیه دهد.
باور کن این روزها
از حجم سنگین نبودنت،نفس هایم به شماره افتاده...
بیا...
من به این اتفاق ناگهانی محتاجم...
:: اسرار غمش گفتم،در سینه نهان دارم
رسوای جهانم کرد،این رنگ پریدن ها...
[یغمای جندقی]
هی می گویند طنز بنویس...
بگذار نوشته هایت این ملتِ غم زده را بخنداند...!
دِ آخر لامصب ها!
مـــن او را نــــدارم...
می فهمید او را نداشتن یعنی چه؟
:: عکاس_امیرعلی.ق
:: عنوان_نیما یوشیج
ببین من عاشقم...
عاشق ها هم که می دانی،عقل توی سرشان نیست!!!
یک وقت هایی اختیارکارهایشان از دستشان در می رود...
مثلا وقتی سر پوست کندن خیار دستت را می بری و بلند می گویی:آخ!!!
دست من نیست که با هُل از جایم می پرم و به سمتت می دوم.
که از چشمانم دانه دانه اشک پایین می ریزد
دست من نیست که یکی در میان قربان صدقه ات می روم و
آن خیار بی وجود را لعن و نفرین می کنم.
تعجب نکن از لعن و نفرین هایم!
مگر نمی بینی؟ این خیار باعث شد تو بگویی آخ!
می دانی تو بگویی آخ یعنی چه؟؟؟
یعنی یکهو جانم بلرزد و ساختمانی هزار طبقه آوار شود روی سرم...
روی دلم...
آن وقت گرد و خاکش برود توی چشمانم...چشمانم بسوزد و هی ازش اشک بیاید!
هی ازش اشک بیاید ...آخرش هم دنیایمان را سیل ببرد...
می بینی جانِ من؟
آخ گفتن تو ارتباط مستقیم با بلایای طبیعی دارد!
:: به اشتیاق تو جمعیتی است در دل من/بگیر تنگ در آغوش و قتل عامم کن...
[علیرضا آذر]
اگر خودت بودی...
اگر می دیدی چگونه یک روزهایی نبودنت،
نداشتنت،
نفس نکشیدنت،
دست می گذارد بیخ گلویم...
اگر تقویم رنگ پریده ی اتاقم را در چشمانت قاب می کردی،
ضربدرهای نبودنت را می شمردی،
اشک های پای ضربدرها را می دیدی،
آن وقت...
شاید
از پس کوچه ی دلتنگی هایم می گذشتی و
به روی همه غم هایم
حریری از جنس مهربانی می کشیدی...
و دست بلند می کردی برای گورستان شادی هایم...
تا یک به یک به پا خیزند...
آخ که تو
قیامت لحظه های منی...
:: عکس از ناکجا آباد...